هیچ کس دلش برای زندگی ما شور نمی زند

جوان ها در ابتدای زندگی مشترک به تجربه  و راهنمایی  بزرگترها نیاز دارند  تا با کمک آنها پایه های زندگی مشترک شان را محکم کنند اما حد این کمک ها چیست و مرز آن کجاست که دخالت حساب نشود؟

0

سمیرا دخترجوان 19 ساله ایست که به نظر نمی رسد هنوز زمان زیادی از دوران نوجوانی فاصله گرفته باشد. سمیرا برای مشاوره با مادرش به دفترما آمده بود. به محض سلام و احوال پرسی، مادر سمیرا شروع کرد به صحبت از مشکلات دخترش. سمیرا ساکت در کنار مادر نشسته و در فکر بود.

مادر سمیرا در مورد شرایط دخترش می گفت:

دخترم دو سال پیش با سعید دوست شد. البته دوستی شان از نوع این دوستی های خیابانی نبود، این دو تا در میهمانی خانوادگی همدیگر را دیدند و از آن به بعد با هم رابطه تلفنی داشتند. تا این که یک روز مادر سعید که از اقوام دور پدری شوهرم هستند، زنگ زد که اجازه بگیرد برای خواستگاری بیاید. من کم و بیش از اینکه دخترم در سن پایین به کسی علاقه مند شده بود، اطلاع داشتم و از این مسئله خیلی هم راضی نبودم ولی می دانستم دخترم که در خانواده ای مقید بزرگ شده، خودش حد و حدود را رعایت می کند. بالاخره برای خواستگاری آمدند ولی چون دخترم هنوز دو سال مانده بود تا دبیرستان را تمام کند، قرار شد وقتی درسش تمام شد و برای ازدواج آمادگی داشت، آنها را عقد کنیم و تا آن زمان قرار شد محرم باشند و رفت و آمد در خانه و در جمع خانوادگی داشته باشند. در همین دوران که سمیرا با  سعید محرم بود و به خانه ما رفت و آمد می کرد، از همه امور زندگی و دار و ندار ما با خبر شد. آن موقع به نظر نمی رسید خانواده سعید بخواهند از این اطلاعات سوءاستفاده ای کنند و روزی برای ما نقشه هایی داشته باشند. آنها بعد از تمام شدن درس دخترم برای مراسم خواستگاری و قرار عقد و عروسی به خانه ما آمدند و قرارهای مان را گذاشتیم که بعد از یک عقد محضری مراسم عقد و عروسی را با توافق معین کنیم. بعد از عقد به ما گفتند که چه کاریست که دوتا مراسم بگیریم. عقد و عروسی را با هم برگزار کنیم. ما هم قبول کردیم و گفتیم: بهتر است همینطور بشود. ما برای تهیه جهیزیه به رسم خودمان اقدام کردیم به این صورت که می خواستیم جهیزیه مفصلی به عروس ندهیم و تهیه وسایل چوبی و چندتا از وسایل برقی را به عهده داماد  بگذاریم. آنها ابتدا قبول کردند ولی بعد نپذیرفتند و از طریق دخترم پیغام دادند که جهیزیه را باید مفصل و کامل خودتان تهیه کنید. من هم به آنها گفتم که فقط آنچه وظیفه من است، تهیه می کنم. از آنجایی که آنها از داروندار ما خبر داشتند، پدرسعید برای گرفتن خانه برای شروع زندگی این دو جوان از ما خواست که خانه ای را که در شهرستان داریم، بفروشیم و پولش را به آنها بدهیم تا با آن خانه ای برای عروس و داماد بخرند. من هم قبول کردم و خانه ی شهرستان را از مستاجر گرفتم و برای فروش گذاشتم. از آنجا که این خانه به فروش نرفت، 15 میلیون وام گرفتم و با وام ازدواج دخترم و طلاهایی که دخترم در خانه ی پدری اش داشت مبلغی تهیه کردم و دادیم تا سهمی برای تهیه خانه داشته باشیم. اما آنها به این هم قانع نشدند و از من خواستند که خانه ای را که برای دو دخترم در شهرمان خریده ایم، بفروشیم و سهم سمیرا را به آنها بدهیم تا پول خانه جور شود. باز هم ما پذیرفتیم ولی از خانه خریدن خبری نبود. هرچه این دو جوان خانه را می پسندیدند، پدر و مادرش ایراد می گرفتند و بالاخره خانه ای خریده نشد. زمان عروسی که قرار گذاشته بودیم، فرا رسید و ما هم برای گرفتن جشن عقد و عروسی آماده شدیم و مراسم برگزار شد. بعد از مراسم متوجه شدیم که آنها برای اینکه هزینه خودشان کم شود، شریکی با ما جشن گرفتند و نصف هزینه مراسم را از ما گرفتند و تمام پولی را که دخترم هدیه گرفته بود، برای خودشان برداشته اند و طلاهایی را هم که سر عقد به دخترم دادند،  با خود بردند و گفتند: اینها مال ماست.

شب عروسی هم دخترم را به خانه پدر و مادر داماد بردند تا زمانی که خانه ای برای آنها آماده شود. ولی هرروز جروبحث داشتند تا بالاخره معلوم شد که فعلا قصد خرید خانه ندارند واین بچه ها چند ماهی در خانه پدرشوهر زندگی کردند و هرچه ما تلاش کردیم نتوانستیم  آنها را قانع کنیم که به این زوج جوان اجازه بدهند بروند پی زندگی خودشان. هر بار این قضیه را می گفتیم، از ما پول می خواستند و اصرار داشتند که خانه ای را که داشتیم، سهم دخترم را از خانه ببرند. یک بار هم وقتی دخترم به شوهر و پدر شوهرش گفت که وظیفه ای در خرید خانه ندارد، شوهرش او را کتک زد و چند بار این کار را جلوی پدر و مادرش تکرار کرد و مادر شوهرش هم فقط به دختر من می گفت که عیبی  ندارد، من هم کتک می خوردم!

 اگر سعید دست روی دخترم بلند نمی کرد، با همه این حرف ها ما باز هم  حاضر بودیم که اینها زندگی شان را بکنند و خانه هم بخریم  ولی وقتی می بینیم که آنها از اطلاعاتی که از وضع ما داشته اند، سوءاستفاده کرده اند و حالا هم دارند  دخترم را اذیت می کنند، آمدیم از شما راهنمایی بخواهیم که چه کارباید بکنیم.

سمیرا که تا این وقت ساکت بود، در ادامه حرف های مادرش گفت:

 اگر پدر و مادرسعید اجازه بدهند من حاضرم زندگی کنم. خود ما دوتا با هم خیلی خوب هستیم ولی دخالت و فشار و اذیت خانواده سعید نمی گذارد که ما زندگی کنیم. آنها دائما از پدر و مادر من پول می خواهند. الان هم مرا به خانه پدرم آورده و گفته اند تا زمانی که مادرت در امور ما دخالت کند، نمی توانیم زندگی کنیم. من می دانم شوهرم مرا دوست دارد و من هم او را دوست دارم و می خواهیم با هم زندگی کنیم ولی پدر و مادر او اذیت می کنند. تا من حرف می زنم پدر شوهرم به من توهین می کند و می گوید: حرف بزنی توی دهنت می زنم. تو باید بروی خانه پدرت تا تکلیفت روشن شود. الان سه هفنه است خانه پدرم زندگی می کنم و هیچ کس دلش برای زندگی ما شور نمی زند. پدرشوهرم می گوید که مادرت دخالت می کند در صورتی که خودش همه زندگی ما را می گرداند و آرامش را از ما گرفته . شوهرم هم به من می گوید: باید بیایی محضر و مهریه ات را ببخشی و تعهد محضری بدهی که از پدر و مادرت جدا شوی و هیچ وقت سراغ آنها نروی تا من با تو زندگی کنم والا همین طور باید بمانی و طلاقت هم نمی دهم. من فکر می کنم شوهرم خودش خوب است ولی تحت تاثیر پدرش این حرفها را به من می زند. آنها بخشی  از پولهایی را که برای خرید خانه از ما گرفتند، پس دادند ولی همه طلاها و هدیه های من را برده اند. من هم نمی توانم از پدر و مادرم دست بکشم. اینها برای من زحمت کشیده اند. من نمی توانم زیر بار حرف زور بروم. نمی دانم چه کار کنم.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری :

وقتی حرف این عروس جوان تمام شد، من به عنوان یک بزرگتر از خودخواهی ها و ندانم کاری های بزرگترها که باعث این همه مشکل در زندگی این زوج جوان شده، خجالت کشیدم. چرا ما بزرگترها  که خودمان را عقل کل می دانیم، فکر می کنیم ما از روز اول کامل بوده ایم و به فرزندان مان اجازه تجربه کردن را در زندگی خودشان نمی دهیم تا به کمک این تجربه ها  آنها هم راه زندگی شان را پیدا کنند.

البته بهتر است که جوانها از تجربه بزرگترها  در زندگی شان استفاده کنند ولی وقتی نمی خواهند و نمی توانند که همه نظرات بزرگترهای شان را در زندگی پیاده کنند، نباید به آنها فشار آورد و آنقدر در زندگی شان دخالت کرد که رو در روی هم قرار بگیرند و حتی پسر به روی همسر جوانش دست بلند کند و او را مورد توهین و تحقیر قرار دهد طوری که او فکر کند که دیگر نمی تواند به آن خانه برگردد. واقعا بهتر نیست به جای اینکه جوانها را در مشت خودمان بگیریم و یا مثل قایق روی آب متلاطم بالا و پایین شان ببریم، اجازه بدهیم خودشان مسیر زندگی شان را پیدا کنند. ما بزرگترها باید حواس مان باشد که حتی اگر کمک مالی هم به فرزندان مان که ازدواج کرده اند، داشتیم، طوری نباشد که جلوی کار و تلاش شان را بگیریم و فرزندان مان را عملا زیر منت خودمان ببریم و مهم تر از همه باید مواظب باشیم که عشق و علاقه و همدلی شان را از نابود نکنیم. یادمان باشد که ما بزرگترها هم روزی جوان بودیم  وبا تلاش و تجربه های خودمان زندگی مشترک مان را شروع کردیم و ساختیم.

به سمیرا گفتم: سعی کن خودت و شوهرت مشکل تان را حل کنید.

گفت: پدرش اجازه نمی دهد ما با هم حرف بزنیم و حتی به او اجازه نمی دهد که به من تلفن بزند.

گفتم: می توانی با همسرت به اینجا بیایید که من با او صحبت کنم؟

گفت: سعی می کنم.

 مادر سمیرا هم با خوشحالی گفت: من هم کمک می کنم. شاید بتوانیم راهی پیدا کنیم.

نهایتا به این عروس جوان پیشنهاد کردم:

  • اگر نمی توانید همسرتان را ببینید یا تلفنی با او صحبت کنید، از طریق دفتر الکترونیک قضایی می توانید به او اظهارنامه ای بدهید و از ایشان بخواهید که تکلیف شما را مشخص کند. در این اظهارنامه  یاداوری کنید که خود او شما را به خانه پدری تان آورده است و بگویید که چقدر به زندگی مشترک و همسرتان علاقه مندید و به هیچ وجه حاضر به جدا شدن و برهم زدن زندگی مشترک تان نیستید و منتظرید که هر چه زودترمشکل تان  حل شده و سر زندگی تان  برگردید.
  • سعی کنید اختلافات فی ما بین به خارج از دو خانواده کشانده نشود و فعلا در این مورد با کسی غیر از همین اعضای خانواده صحبت نکنید و از دخالت دادن دیگران در کارتان بپرهیزید.
  • گفتید که عقدنامه نزد خانواده شوهرتان است. این مشکلی نیست. به دفترخانه ای که عقد کردید مراجعه کنید و رونوشت عقدنامه را بگیرید که برای ارسال اظهارنامه به آن نیاز دارید.
  • تعهداتی که از شما خواسته شده، یعنی بذل مهریه و عدم ملاقات پدر و مادر را، به هیچ وجه نپذیرید زیرا این حقوق شرعی و قانونی شماست که با پدر و مادر خود مرتبط باشید و با آنها رفتار خوب و نیکو داشته باشید تا دعای خیرایشان همواره در زندگی شما همراه تان باشد و متقابلاً شما نیز چنین درخواستی از همسرتان نداشته باشید.
  • هدایای ازدواج عرفاً به عروس تعلق دارد و قانون نیز آن را پذیرفته و خانواده شوهرشما نمی توانند آنها را نزد خود نگه دارند. ولی فعلا حفظ اصل زندگی مشترک شما و نجات زندگی تان مهمتر از هرچیز است. بعدا که زندگی تان عادی و آرام شد، می توانید اینها را بگیرید و نزد خودتان نگه دارید.
  • سعی کنید در برخوردها احترام شوهرتان و خانواده اش را داشته باشید تا بعد از رفع کدورت ها شما بخاطر رفتار بد امروزتان شرمنده نشوید.

نهایتا من منتظرم تا شما را با همسرتان برای حل مشکلات ملاقات کنم.

/انتهای متن/

درج نظر