نمایشنامه 8/ سال های فاجعه

( عزت خود را آراسته است، آهسته به سوی در خانه می رود. مریم او را غافلگیر می کند.)

0

اعظم بروجردی/

صحنه دوم

 مریم: کجا عزت خانم؟

عزت:هه می روم خونه کوکب یک سری بهش بزنم، آخه می دونی؟

مریم: با این پوز و قیافه؟

عزت: خبه خبه دنیا رو ببین چه پیسه، خرچوسونه رئیسه.

مریم: هر چی دلت می خواد بگو، اما اگه پات رو از این در بگذاری بیرون، همه چی رو برا آقا جونم تعریف می کنم.

عزت: نفهمیدم، نفهمیدم حرفهای گنده تر از دهنت می زنی.

مریم: دیگه بیشتر از این نمی تونم بریزم تو جیگرم و هیچی نگم، تو داری آبرو  و حیثیت ما رو جلو در و همسایه می بری.

عزت:  والله، بالله به پیر و پیغمبر دارم می رم خونه کوکب خانم.

مریم: نمی تونی سرمن شیره بمالی، کوکب خانم دو ساله که طلاقش رو گرفته.

عزت: ولم کن، اگه خیلی زرنگی کلاه خودت رو سفت نگه دار که باد نبرتش.

مریم: اگر فکرکردی که این طوری می تونی خودت رو خلاص کنی کور خوندی.

عزت: فکر می کنی من کور بودم و اون پسر رو ندیدم، ها؟ یا این قدر حالم بد بود که نفهمیدم بین شما چی می گذره؟

مریم: چی می گذره؟

عزت: حالیت می کنم. (به طرف زیر زمین می رود و با مشتی کاغذ و روز نامه و کتاب بیرون می آید.) آی داد، آی بیداد! میرزا تقی، میرزا تقی، آی هوار!

میرزا تقی: باز چی شده بی پیرها.

عزت: عزت: بیا ببین اینا چیه، بعدش کلات رو بذار بالاتر. ببین چه خاکی به سرت شده. بی غیرت صد دفعه گفتم شوورش بده بره.

( میرزا ورقه ها را جمع می کند.)

عزت: صد تا نامه، نگاش کن. نامه های عاشقونه. کجاست اون ننه اش تا به چشم خودش ببینه. چاه نکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی.

(میرزا تقی، یک باره روی پله ها می نشیند. همه در سکوت. مریم به گوشه ای می خزد. میرزا به خود می آید.)

میرزا تقی: کبریت.

(با عصبانیت)

عزت: چی شده میرزا، اینا چیه؟

میرزا تقی: کبریت!

(عزت فورا برای او کبریت می آورد، میرزا کبریت را می گیرد و همه کاغذ ها را به آتش می کشد.)

میرزا تقی: ای بر پدر پس انداز و خواهونت لعنت.

ننه نساء: وای آتیش ننه، خونه آتیش گرفته.

میرزا تقی: ای کاش خونه آتیش گرفته بود.

باجی خانم: چی سوخت، چی بود؟

میرزا تقی: در خونه رو چفت کنین، از کجا پیداشون کردی؟

عزت: تو زیر زمین.

میرزا تقی: بیا جلو ببینم ای بر پدرت…

مریم: آقا جون!

میرزا تقی: بهت می گم بیا جلو.

(ترکه ای از درخت میانه حیاط می کند.)

نمایشنامه ۷/ سال های فاجعه

 

مریم: آقا جون!

ننه نساء: صلوات بفرس ننه بچه اس، یک غلطی کرده دیگه.

باجی خانم: چکار کرده؟

ننه نساء: شیطون گولش زده بود، می خواس خونه رو آتیش بزنه.

باجی خانم: نه، همش تقصیر این هووی بی پیرمه. می دونم، آخرش تا من و این دختر و در به در کو و برزن نکنه راحت نمی شینه.

عزت: دیفال از دیفال من کوتاهتر پیدا نکردین؟

میرزا تقی: بیا جلو!

باجی خانم: جلوش رو بگیر ننه نساء.

ننه نساء: خب میرزا جون این دفعه به من ببخشش. نادونی کرده. بچگی کرده.

میرزا تقی: برو کنار، دِ می گم برو کنار بدمسب.

ننه نساء: وا! خون جلو چشمشو گرفته.

میرزا تقی: کی این چرندیاتو بهت داده، ها؟ راستشو بگو بی پیر.

عزت: خب می گه میرزا، اینقده هولش نکن. می گه، به خدا می گه.

باجی خانم: ای خدا، این شمر لات بچم رو می کشه. (به عزت) یه کاری بکن. تو رو خدا، من همین یه بچه رو دارم.

میرزا تقی: گفتم کی اینا رو بهت داده؟

ننه نساء: چی هستش حالا ننه؟

عزت: چه می دونم.

میرزا تقی: بگو، تا برم بگم خودش رو بگیرن، و گرنه اگر بفهمن بابای همه مون رو در میارن.

عزت: ولش کن دیگه میرزا، خودش از ترس داره می میره.

میرزا تقی: دِ لال شدی؟ لا مسب، حرف بزن دیگه، تا کار از کار نگذشته، حرف بزن.

ننه نساء: خب ننه یک چیزی سر هم کن بگو و خودت رو خلاص کن.

میرزا تقی: حرف یادش می دی پیرزن، اینقده تو سرما نگرت می دارم تا خشک شی، منو این شکلی نگاه نکن، من یکی از وردستای خود شاه هستم، حالیته؟! عینهون شمر ذالجوشن می افتم به جونت. خیال کردی، این جور وقتها ننه و باباهم نمی شناسم، چه برسه به تو زپرتی. ریقو.

باجی خانم: الهی قربونتون برم جلوشو بگیرین.

میرزا تقی: برید کنار، با همه تونم. برید تو اتاق، پس چرا واستادید؟ دِ برید دیگه.

عزت: ای خدا چه غلطی کردم، ها؟! حالا چه خاکی به سرم بریزم ؟

(میرزا مریم را به زیرزمین می اندازد وچفت در را می بندد.)

میرزا تقی: اونقده اونجا می مونی تا بدخواهای حکومت رو لو بدی یا همونجا از سرما بخشکی و به درک واصل بشی.

نمایشنامه ۷/ سال های فاجعه

ادامه دارد…

/انتهای متن/

درج نظر