شاغل بودن به چه قیمتی ؟

این که زنان شغلی داشته باشند برای کمک به گذران زندگی خود یا خانواده، فی نفسه بد نیست، اما کدام شغل و به چه قیمتی؟ آیا روحیات زنان، مصالح خانواده، ارزش های اخلاقی و … نباید در انتخاب این شغل در نظر گرفته شود؟

0

طیبه میرزااسکندری – محبوبه ذالیانی/

 

در گذشته های نه چندان دور شرایط خانواده ها طوری  بود که بظاهر از رفاه کمتری برخوردار بودند ولی به همان یک لقمه نانی که با زحمت به دست می آوردند راضی و با آن خوش بودند. زن و مردها هر کدام طبق وظایف نانوشته ای که از مادران و پدران شان یاد گرفته بودند، روزگار می گذراندند. زن به امور داخل خانه مثل رفت و روب خانه، پخت غذا، رسیدگی به بچه ها و … می پرداخت و مرد به امور بیرون از خانه  و کسب درآمد برای معیشت خانواده.

 

سوغاتی های فرنگ

به مرور زمان تفکر و سبک زندگی هایی از فرنگ وارد  فرهنگ جامعه ی ما شد که بتدریج  آدم ها و جایگاه های شان را تغییر داد و از جمله زن ها را و جایگاه زنانه شان را.

 تفکرات فمینیستی یکی از سوغاتی های فرهنگی غرب بود که در اذهان زنان نوعی رقابت یا بهتر است بگوییم جدالی تمام عیار با  مردان را بوجود آورد. این تفکر به سهم خود نقش زیادی داشت در بروز اختلال در نقش و جایگاه زنان در خانواده تا جایی که زنان را میان نقش های مادری و همسری از یک سو و نقش های اجتماعی  از سوی دیگر سردرگم کرد و در مقابل این سوال قرارداد که نقش های خانوادگی ارزشمندتر است یا نقش های اقتصادی و درآمدزایی و …؟

این قبیل تفکرات تاجایی به رشد فزاینده ی خود ادامه داد که باعث شد بسیاری از  زنان در مقایسه با مردان واقعا خود را حقیر و کوچک شمرده و دائماً فکر کنند که در چرخه ی زندگی، مرد است که کمان بزرگتر و اساسی تر را تشکیل می دهد. بنابراین همه ی تلاش خود را بکار گرفتند تا این احساس حقارت، بی شخصیتی و بی اهمیتی ساخته ی ذهن خود را با فاصله گرفتن از مسئولیت های مادری و همسری و روی آوردن به مشاغل بیرون از خانه، هر چه که باشد، جبران کنند. اما واقعاً ارزش یک زن با جایگاه شغلی او مشخص می شود؟

 

وقتی شاغل بودن ارزش می شود

حالا  با تغییراتی که در نقش های زنان در خانواده و در جامعه رخ داده، ما با سه گروه از دختران و زنان  مواجهیم:

اول زنانی که سودای کار بیرون را در سر می پرورانند و می خواهند به هر بهانه ای و بواسطه ی هر شغلی مثل فروشندگی، منشی گری، ماشین نویسی و… فقط شاغل باشند. برای این ها نفس شاغل بودن ارزش است و با اهمیت، حالا هر شغلی.

 گروه دوم زنانی هستند که دوشادوش مردان کار می کنند تا دسترنج شان مرهمی باشد بر زخم های زندگی و به رفاه بیشتر خانواده کمکی کرده باشند در نان و  سایبان و پوشاک و …

 انصافا بسیاری از زنان شاغل امروزی در این گروه جا می گیرند. البته این گروه هم خیلی نمی توانند نوع شغل شان را انتخاب کنند. تقریبا مجبورند به هر شغلی که حداقلی از درآمد را هم داشته باشد، رضایت بدهند.

اما گروه سومی هم هستند شامل  دختران امروزی که وقتی حرف شغل به میان می آید، آزادی و استقلال را بیشتر از هر چیزی دلیل شغل داشتن عنوان می کنند و البته اینها هم هر کدام بر حسب نوع تعریفی که از آزادي و استقلال دارند و به فراخور سطح فکر و میز ان آگاهي خود، از شغل و شرایط و نوع آن ذهنیتی دارند که بسياري از اين ذهنیت ها نه منطقي است و نه مطابقتی با واقعیت های جامعه ی امروزی دارد و نهایتا با هنجارهاي اجتماعی در جامعه ی ما هم سازگار نيست.

برخی از آنها بر این باورند که کار کردن زن بيرون از خانه يک ارزش تلقی می‌شود چرا که علاوه بر ايجاد استقلال مالی، باعث می‌شود تا در خصوص ازدواج و گزينش همسر نيز موفق‌تر باشند. یک دلیل این طرز فکر این گروه هم این است که امروزه خیلی از پسران برای تشکيل خانواده دختران شاغل را به دختران خانه‌ نشين ترجيح می‌دهند.

 

هر شغلی بر ارزش زن اضافه می کند؟

واقعیت این است که امروزه تغییرات فرهنگی و اجتماعی که در چند دهه ی اخیر در جامعه ی ما رخ داده، دختران ما را دچار تناقض ها و سردرگمی های بسیار کرده است.

نتیجه این شده که امروز خیلی از دختران ما برای این که احساس ارزشمندی کنند، از خود زنانه شان فرار می کنند. مشکل اساسی تر این است که اصولا این خود زنانه برای این دختر و برای دختران نسل جدید تعریفی درست نشده، تعریفی اقناع کننده و جذاب که به شخصیت و بودن و چگونه شدن این دختر ارزش بدهد.به تعبیر بهتر هویت زنانه نه تعریف شده و نه به اندازه کافی برای دختران بیان روشن شده است.

در عمل این بی هویتی زنانه باعث می شود که دختران امروز برای مطرح شدن و دیده شدن به راه های بی سرانجام و بلکه بیراهه هایی قدم بگذارند که هم خودشان آسیب می بینند و هم جامعه و از همه مهم تر خانواده و بنیان خانواده در این میان دچار صدمه ی جدی می شود.

وقتی شاهدیم که برای داشتن یک شغل و احتمالا درآمدی نه چندان قابل توجه، دختران ما حاضرند هر کاری را قبول کنند، بی توجه به عایدی مالی، سختی ها و مشکلات، خطرها و تهدیدها و مهم تر از همه شئون انسانی و اصول اخلاقی که برای یک دختر جوان باید از اولویت ها در انتخاب شغل باشد، باید به این مسلاه فکر کنیم که واقعا کجای کار ایراد دارد که این دختر دست به چنین انتخابی می  زند؟ دختری که حاضر می شود وارد یک شرکت خصوصی شود و در آنجا با قبول هر شرطی مشغول به کار گردد، راهی یک کارخانه ی صنعتی شود در حاشیه ی شهر و در یک محیط کاملا مردانه، آن هم مردان کارگر با فرهنگ و خُلق و خوی خاص خود همکار گردد، فروشنده ای در یک مغازه ی «فست فود» یا فروشگاه پوشاک مردانه شود با همه ی شرایطی که صاحب کار طمعکار و بی اخلاق برایش تعیین می کند، … به چه قیمتی می خواهد شاغل  باشد و صاحب درآمد؟ در حالی که کاملا برای این دختر و هر بیننده ای روشن است که در خیلی مواقع مثل کارهای منشی گری، بازاریابی و … از وجود دختران و زیبایی و جاذبه های جنسی آنها استفاده ی سوء می شود، چرا حاضر می شوند در این جایگاه های شغلی قرار بگیرند و به کار ادامه دهند؟

آیا از مسائل و مشکلات این نوع کارها و خطرهای آن آگاه نیستند؟ اگر هستند، چرا می روند و اگر نیستند، چرا خانواده و جامعه و … به آنها این آگاهی را نداده است؟ آیا این دختر جوان چه ازدواج کرده باشد یا نکرده باشد، چنین شغل هایی  بر موقعیت خانوادگی اش تاثیر منفی ندارد؟ مانع ازدواج صحیح او نمی شود و یا خانواده ی نوپای او را دچار مساله و آسیب نمی سازد؟

 در حالی که خیلی از این موقعیت های مشاغل به راحتی به وسیله ی مردان هم می تواند احراز شود، چرا از زنان در آنها استفاده می شود؟ ایا بحث دستمزدهای پایین تر و توقعات کمتر دختران و زنان باعث بکارگیری آنها می شود که نهایتا سود بیشتر صاحبان کار تضمین شود؟ در این صورت آیا مردان بیکار جویای کار حق ندارند که به این نوع بکارگیری زنان در مشاغل معترض باشند؟

متاسفانه در حاشیه ی این نوع فعالیت های شغلی مسائلی چون مدگرایی، بی بندوباری و فساد اخلاقی بوفور دیده می شود که خود مشکلاتی مهم است هم برای فرد، هم خانواده و در نهایت برای جامعه در ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی.

 

دوران توجیه های فمینیستی بسر آمده است

آیا سوای همه ی مشکلات و عوارض که در این نوع بکارگیری زنان در مشاغل هست، این محیط های کاری و مشاغلی از این دست، با روحیات و ویژگی های خود دختران و زنان سازگار است؟

شاید در روزگاری که موج اول فمینیسم راه افتاده بود و فمینیست های افراطی میدان دار تحلیل و توجیه بعضی از پدیده های اجتماعی بودند، به جنجال های و هیاهوهای آنها هم برای توجیه ناسازگاری روحیات زنان با بعضی کارها و مشاغل اعتنا می شد؛ تحلیل هایی که بر عدم تفاوت زن و مرد تکیه می کرد مدعی بود که  زن ها هم می توانند پا به پای مردان هر کاری را انجام دهند و  هیچ زنی، زن آفریده نشده است و اجتماع به زنان، زن بودن و نقش های زنانه را القا کرده است و…

امروزه دیگر دوران توجه و قبول این نوع تحلیل ها به سرآمده است. حالا دیگر تفاوت زن و مرد در مطالعات علمی و پژوهشی کاملا تجربی هم ثابت شده است.

مهم تر از خود این تفاوت ها تحلیل آنهاست. چرا باید زنان فکر کنند که اگر مثل مردها عهده دار مسئولیت های سنگین اجرایی یا کارهای سخت بدنی نشوند،  از ارزش خودشان و کارهایی که انجام می دهند، کم شده است؟

چرا هیچ وقت مردان فکر نمی کنند که اگر از عهده ی انجام وظایف اختصاصی و در عین حال بسیار مهم و ظریف مثل مادری و همسری و اداره ی خانواده و … برنیایند، از ارزش آنها کاسته شده است؟

جز این است که این خودکم بینی را برای زنان و نقش های مهم اختصاصی شان ایجاد کرده اند تا هم زنان را تحقیر کرده باشند و هم خانواده را که در گروی ایفای این نقش های اختصاصی زنانه است، به سوی سستی و نهایتا نابودی سوق داده باشند؟

 

کلام آخر

این که زنان برای کمک به امور خانواده و رفاه بیشتر، به شغلی روی آورند، بد نیست بی اینکه بخواهیم این شاغل بودن را وظیفه ی زن بدانیم . چون در فرهنگ دینی جامعه ی ما زن متولی معیشت خانواده نیست ونباید چنین وظیفه ای را بردوش او گذاشت.

اما اگر زنی به مقتضای احساس مسئولیت برای کمک به خانواده وبه دلیل توانایی و تخصص و مهارت و … که دارد، می خواهد شغلی داشته باشد، برای او مانعی نیست، اما چه شغلی؟

آیا مشاغلی که با روحیه ی او و ظایف اختصاصی خانوادگی او همخوانی داشته باشد، یا هر شغلی؟

آیا مشاغلی که با چارچوب های اخلاقی و مصالح خانوادگی سازگار باشد یا هر شغلی ؟

/انتهای متن/

 

درج نظر