رجایی مردی که طلا نمی‌خرید

عاتقه صدیقی همسر شهید رجایی از زندگی با مردی که رئیس جمهور ایران شد در عین سادگی و ساده زیستی، روایت های قشنگی دارد.

0

آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف می‌زد. در ابتدای نامزدی ما چون یک معلم ساده بود و در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود، ایشان که وضع مالی خوبی نداشت، این قضیه را جوری مطرح نمی‌کرد که اثر بدی داشته باشد که چون پول ندارد نمی‌تواند اینها را بخرد.

موارد ضروری را می‌خرید و درمورد طلا و جواهر می‌گفت، اینها باشد بعد برویم با فرصت و وقت مناسب و با سلیقه یکدیگر بخریم.

من هم که می‌فهمیدم، دلم به حال او می‌سوخت و از طرفی هم خوشم ‌می‌آمد که چنین عزت‌نفس و مناعت‌طبعی دارد. به‌جز این، رسم بود که چند قواره پارچه و کیف و چند چیز دیگر بخرند که ایشان هر وقت به منزل می‌آمد دو، سه قلم از این چیزها را می‌گرفت و به خانه می‌آورد. این برخوردها نشان می‌داد که خیلی در مسائل مادی‌اش با تدبیر و برنامه است.

 

در امور مادی با تدبیر بود و قانع

آقای رجایی در اداره امور منزل به‌خصوص از لحاظ اقتصادی با تدبیر خاصی عمل می‌کرد. او اصولا فرد قانعی بود و لزومی نمی‌دید برای بعضی از نیازها حتی ضروری، خودش را به آب و آتش بزند و مثل بعضی‌ها قرض بگیرد و برای خانه چیزی تهیه کند. تدبیرش این بود که در حد ممکن وسایل رفاهی خانواده را فراهم کند. روش او این بود که اگر امکانی نداشت، صبر و قناعت را پیشه می‌کرد. این رفتار و تدبیر مرا دلگرم و امیدوار می‌کرد، چون می‌دیدم به میزانی که وضع حقوقی‌اش بهتر می‌شود، به همان اندازه و نه بیشتر در رفاه خانواده تغییراتی می‌دهد.

در تمام مدتی که من با او زندگی کردم، کمتر پیش می‌آمد در خانه از من چیزی بخواهد. بارها او را می‌دیدم بلند می‌شد و می‌رفت آب می‌خورد و دوباره به اتاق برمی‌گشت. گاهی هم اگر چیزی را که می‌خواست پیدا نمی‌کرد، باز نمی‌گفت مثلا یک لیوان به من بدهید، می‌گفت: «مثل اینکه لیوان نیست.»

 

هفته ای یک بار با هم صحبت می کردیم

قبل از‌ سال ١٣٤٧ که آقای رجایی فرصت بیشتری داشت، هفته‌ای یک بار با هم صحبت می‌کردیم که چه روشی را باید در خانه و زندگی روزمره خود انتخاب کنیم تا در تربیت و روحیه بچه‌ها تأثیر مثبت داشته باشد. در این نشست‌های هفتگی، ما روش‌های منفی خودمان را هم نقد می‌کردیم.

 

در خواستگاری خیلی صادقانه حرف زد

قبل از ازدواج، یعنی در مرحله خواستگاری و صحبت‌های مقدماتی،‌ خیلی صادقانه و خالصانه با من برخورد کرد، طوری‌که خیلی از خصوصیات خودش را برای اینکه من آگاهانه این وصلت را انتخاب کنم، برایم مطرح کرد، یعنی وظیفه خود می‌دانست من از همه چیز او با اطلاع باشم. یادم هست یکی از خصوصیت‌های خود را عصبانی‌بودن می‌دانست. من بعد متوجه شدم این مسأله در آن حدی نبود که او می‌گفت، چون هیچ‌وقت عصبانیت خود را ظاهر نمی‌کرد، بلکه در اینگونه مواقع عکس‌العمل او رفتار خیلی خشک، اما متین بود.

 

با سکوتش مرا به فکر کردن وامی داشت

یک بار که برای خرید لباس بچه‌ها با آقای رجایی به خیابان رفته بودیم،‌ از صبح تا ظهر او را به در مغازه‌ها می‌بردم تا بلکه بتوانم لباس دلخواهم را پیدا کنم. رفتار او در این گونه مواقع به‌رغم مشغله زیادی که داشت، سکوت محض بود. با سکوتی که می‌کرد مرا وادار می‌کرد در خرید عجله کنم و با حالت تسلیمی که در مقابل من نشان می‌داد، می‌خواست به من بفهماند که چقدر از دست من دلخور است، اما بدون اینکه کوچک ترین اخمی بکند یا حرفی را به‌زبان بیاورد،‌ نشان می‌داد که دارد مرا تحمل می‌کند. همین سکوتش مرا وادار می‌کرد از خود بپرسم، چرا من باید کاری بکنم که او مجبور شود رفتار مرا تحمل کند، درحالی‌که اگر کار به صحبت و جدل می‌کشید، من هیچ‌وقت به این مسأله فکر نمی‌کردم.

 

در خانه عقایدش را تحمیل نمی کرد

آقای رجایی در منزل،‌ عقایدش را به من تحمیل نمی‌کرد و در دیدگاه‌هایی که داشت به من سخت نمی‌گرفت. در عین آزادی دادن به ما، اگر کاری برخلاف نظرش انجام می‌شد، یا می‌گفت نکنید یا طوری وانمود می‌کرد که برایش مهم نیست. روش او این بود که در زندگی روی نقاط مشترک خود با من تکیه می‌کرد. گاهی در شرایط خاصی محبت یا ناراحتی خودش را با خواندن یکی دو بیت شعر به ما تفهیم می‌کرد. مهم‌ترین مسأله در نظر او روابط مشترک من با او بود.

 

در مورد تربیت بچه ها جلسه می گذاشتیم

من و او درمورد تربیت بچه‌ها روزهای شنبه هر هفته که بچه‌ها هنوز در خواب بودند، می‌نشستیم و روش‌هایمان را در برخورد با بچه‌ها ارزیابی می‌کردیم.  هرکس قیافه ظاهری او را می‌دید فکر می‌کرد آدم خشک و متکبری است، اما اگر با او زندگی می‌کرد، می‌فهمید نه اینطور نیست و خیلی افتاده و با محبت است. آقای رجایی خیلی رعایت همسایه‌ها را می‌کرد و عملا به ما می‌آموخت که احترام آنها را نگه‌ داریم. او می‌گفت، «ما باید طوری با همسایگان برخورد کنیم که اذیت و آزاری از ما نبینند.» مثلا می‌گفت سطل خاکروبه را در کوچه نگذارید و… ایشان به‌خصوص با اهل محل که به مسجد می‌رفتند، ملاطفت و نظر خاصی داشت و حتی با بچه‌های آنها با گرمی و صمیمیت برخورد می‌کرد.

 

میهمان دوست بود و قدرشناس

آقای رجایی خیلی میهمان‌دوست بود و با اینکه حقوق یک معلم ساده را داشت، اما سالی چند بار میهمان دعوت می‌کرد، مخصوصا چون مرحوم پدرشان در ٢٨ ماه رمضان فوت کرده بودند، هر‌سال به یاد ایشان به فامیل، افطاری می‌داد که این رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.

آقای رجایی واقعا قدرشناس بود. اگر کسی خدمتی هرچند کوچک به او می‌کرد، همیشه به فکر بود که به نوعی آن را جبران کند. چون در بدو ورود به تهران تا یک‌سال مانده به ازدواج در منزل برادر بزرگش مستقر شده بود و می‌گفت به دلیل اینکه با زن برادرم نامحرم بودم، او خیلی محدود می‌شد و من مزاحم او بودم، وقتی منزلی در نارمک خرید و ازدواج کرد، پسر بزرگ برادرش را دو، سه سالی پیش خود آورد و از او نگهداری و بر درس و تحصیل او مراقبت کرد. با اینکه او با من نامحرم بود و تازه ابتدای زندگی مشترک ما هم بود، اما از جهت علاقه‌ای که مرحوم مادرش به این فرزند داشت و همانطور که من حدس می‌زدم به نشانه قدرشناسی از آن سال‌ها که او در خانه برادرش بود، او را به منزل خود آورده بود تا از این طریق کمکی به برادرش کرده باشد.

 

همه ماشین های تهران مال ماست!

آقای رجایی در عین حال که فرد قاطعی بود، ولی در عین قاطعیت، مؤدب بود و احترام همه را رعایت می‌کرد. نسبت به افراد مسن خیلی احترام می‌کرد. همان احترامی را که به پدر و مادرشان می‌‌گذاشت، برای پدر و مادر من هم قائل بود. هیچگاه ندیدم حرفی که باعث رنجش‌خاطر آنها بشود، بزند. آقای رجایی اهل محاسبه بود و در کارهای کوچک و بزرگ دقیقا محاسبه می‌کرد. مثلا وقتی عده زیادی از افراد فامیل و نزدیکان از ایشان سوال می‌کردند که شما چرا با مشغله‌ای که دارید، برای خودتان ماشین نمی‌خرید؟ پاسخ می‌داد، «ماشین داشتن مایه‌دردسر است و به جای اینکه ماشین برای ما باشد، با مشکلاتی که پیش می‌آورد، ما در خدمت او قرار می‌گیریم!» بعد به شوخی می‌گفت، «ولی الان همه ماشین‌های تهران مال ماست. هرجا که بخواهیم برویم تا دستمان را بلند می‌کنیم، فوری جلوی ما می‌ایستند و سوارمان می‌کنند و تا هرجا که بخواهیم می‌برند…! با این حساب چرا خودمان را به دردسر بیندازیم. پول می‌دهیم و دردسر نمی‌کشیم.» واقعا حساب کرده بود که نداشتن ماشین برای او بهتر از داشتن است.

 

جلسات فامیلی برای جوانان

انگیزه و علت اصلی تشکیل جلسه فامیلی که آقای رجایی مبتکر آن بود این بود که ایشان احساس می‌کرد در بین جوانان فامیل که کم هم نبودند، رفت و آمد خانوادگی زیادی وجود ندارد. بر این اساس پیشنهاد کرد هر ١٥ روز یک بار، جوان‌های فامیل دورهم جمع شوند و همدیگر را ببینند و صرف دیدار باشد. تدریجا که این جلسات ادامه پیدا کردند، پیشنهاد کرد برای اینکه صاحبخانه که این جلسه را تشکیل می‌داد به خاطر شام و پذیرایی به زحمت نیفتند، پذیرایی ساده بکنیم تا به دلیل سبکی هزینه‌ها و زحمات، جلسات بعدی ادامه پیدا کند. خود ما در اولین جلسه‌ای که در منزل مان تشکیل شد، لوبیا چیتی دادیم. بعد به تدریج جلسات را به سمت قرائت قرآن، خواندن احادیث، طرح مسائل سیاسی و اجتماعی جهت داد.

 

بلند صحبت نکنید بچه بیدار می شود!

روش آقای رجایی برای بیدار کردن بچه‌ها برای نماز صبح با توجه به اینکه در سن نوجوانی معمولا خواب بچه‌ها قدری سنگین است و به‌خصوص خواب صبح که شیرین هم هست، این بود که بالای سر بچه‌ها می‌ایستاد و با شوخی و صدای بلند می‌گفت، بلند صحبت نکنید که بچه از خواب بیدار می‌شود! بچه‌های ما بین شش تا ١٠‌سال سن داشتند و چون خودشان هم مایل بودند و ذوق داشتند، لذا بلند می‌شدند. تأکید آقای رجایی این بود که قبل از اینکه آفتاب بزند، آنها بیدار شوند. اگر می‌دید آنها بیدار نمی‌شوند، بالای سر آنها می‌نشست و با محبت و شوخی شانه‌هایشان را مالش می‌داد و با آنها حرف می‌زد که با لطافت و ملایمت بیدار شوند و بنشینند. بعد که بلند می‌شدند شانه آنها را می‌گرفت و تا نزدیک دستشویی همراهی‌شان می‌کرد و قبل از رسیدن به دستشویی با شوخی یک ضربه ملایم با کف دست به پشت آنها می‌زد! با این روش‌های بسیار عاطفی و توأم با مهر و محبت می‌خواست فرزندانش به نماز عادت کنند و از این امر هم خاطره تلخی نداشته باشند.

آقای رجایی اراده و استقامت خیلی قوی و خوبی داشت. وقتی ساواک ایشان را دستگیر کرد و چندماه زیر شکنجه مستمر و طولانی و سخت قرار داد، تنها چیزی که به من آرامش می‌داد اراده قوی او بود. مطمئن بودم نمی‌توانند از او حرف بکشند و اعتراف بگیرند. از یک‌ طرف وقتی به فکر شکنجه‌هایی که به او می‌دادند، می‌افتادم خیلی دلم می‌سوخت، ولی از سوی دیگر خیالم راحت بود. ایشان وقتی درباره مساله‌ای تصمیم می‌گرفت، چون جوانب آن را به دقت می‌سنجید و بررسی می‌کرد، روی آن تصمیم و تا آخر، آن کار را دنبال می‌کرد.

 

میوه نوبر نمی خرید

عادت آقای رجایی این بود که وقتی می‌خواست میوه بخرد، هیچ‌وقت میوه نوبر نمی‌خرید و به خانه نمی‌آورد. نکته دیگر اینکه معمولا برای اینکه چشم و دل بچه‌ها سیر و پر باشد، معمولا با صندوق میوه می‌خرید و به منزل می‌آورد. یک بار اتفاق جالبی افتاد. موقعی که من برای انجام کاری ضروری از منزل بیرون رفته و در منزل را قفل کرده بودم، پسر کوچک مان کمال‌الدین که دیده بود در منزل تنهاست، از صندوق میوه یکی‌یکی برداشته و به بچه‌های محل داده بود تا از تنهایی بیرون بیاید!

منبع:پارس/انتهای متن/

درج نظر