به اصرار بچه ها می خواهم طلاق بگیرم

تصمیم های مهمی مثل طلاق را نباید در شرایطی مثل فشار روحی و یا با اصرار و درخواست دیگران گرفت. خود بچه ها در این مورد نباید دخالت داشته باشند اگر چه مصالح آنها را حتما باید در نظرگرفت.

0

زرینه و سیمین خواهرند و هردو میانسال و البته یکی بزرگتر از دیگری. باورش سخت بود که در این سن  برای مشکل خانوادگی مراجعه کرده باشند. اما  یکی برای رفع مشکل خود آمده بود و دیگری برای کمک به خواهرش.

زرینه شروع به صحبت کرد:

من آمده ام که بدانم که با این شوهرم چه کار کنم؟ از دستش خسته شده ام،  می خواهم طلاق بگیرم. این خواهرم شاهد است که من چگونه با این مرد 40 سال است زندگی کرده ام و تنها این چند سال اخیراست که از مشکلم با بهرام به یک نفر دیگر حرف زده ام. در این سال ها بچه هایم خیلی اذیت شدند و خیلی صدمه دیده اند. بهرام مردی بسیار کاری است و وضع مالی خوبی دارد، بسیار هم مردمدار است. اما در خانه هیچ کس باور نمی کند که با ما چه رفتار بد و وحشتناکی دارد. در محل کار یا با مهمانی که به ندرت اجازه دارد به خانه ی ما بیاید، خیلی خوش رفتار است و بگو و بخند دارد. ولی دریغ از یک کلمه حرف در خانه با من و بچه ها، اگر هم حرفی بزند با دعوا و داد و فریاد است.
ما در خانه مان هیچکدام اجازه ی کوچکترین کار، اظهار نظر و درخواستی نداریم. اگرخودش برای خانه چیزی خرید که خرید، والا اگر ما بخواهیم چیزی بخرد، یکی دو هفته طول می کشد تا چیزی بخرد یا پولی بدهد. از در خانه که داخل می شود، بچه ها مثل بید می لرزند و از جلوی چشمش دور می شوند. بچه ها را تهدید کرده بود که اگر آن رشته ای که من  گفته ام بخوانید، برایش پول می دهم وگرنه یک ریال هم نمی دهم برای دانشگاه و درس خواندن تان. پسرم را وادار کرد علیرغم میلش رشته ای بخواند که دوست نداشت و گفت: اگر پیش خودم کار کنی به تو مزد می دهم والا هیچ. او را مجبور کرد پیش خودش کار کند.

 دخترم با هزار زور و ضرب توانست یک رشته ای که دوست نداشت، بخواند و چون خودش مجبورش کرده بود، هزینه تحصیلش را داد. الان این دختر اینقدر خسته شده که می خواهد از این خانه فرار کند و برای ادامه درسش برود یک جای دور. هر دو بچه ام از سن ازدواج شان گذشته ولی پدرشان می گوید: به من ربطی ندارد، خودشان بروند ازدواج کنند. هر دو، پسرم و هم دخترم، افسردگی گرفته اند.

خود من هم که از خود هیچ ندارم. مهریه ام 70 سکه است. فقط در اوایل زندگی زمینی را که ارزش زیادی هم نداشت و در اطراف شهر بود،  سه دانگ به نام من زد که بعدا ساخت و نمی دانم چه طور شد که سه دانگ آن را هم به نام من زد و صد بار تهدید کرده که او را از من بگیرد که من با هر بدبختی بود آن را نگه داشتم و وکیل گرفتم و برایم سند گرفت که دیگر او نتواند آن را هم از من بگیرد.

 بعد از این همه سال بداخلاقی و زجر، دیگر از او متنفرم. هیچ اجازه ای برای هیچ کار ندارم. خانه ی هیچکس نباید بروم و هیچکس هم نباید به خانه ی ما بیاید. من اصلا با خانواده ی او مشکلی ندارم. آنها را هم مثل فامیل خودم دوست دارم. ولی او حتی به آنها هم اجازه نمی دهد بیایند. بخاطر همین هم همه ی فامیل با من بد شده اند، چون فکر می کنند همه ی اینها تقصیر من است. این خواهرم سیمین خیلی با او صحبت کرده، اوایل به حرف های او گوش می داد ولی حالا به این حرف ها هم اصلا گوش نمی دهد.

 سوال کردم: وقتی که با شما حرف نمی زند که دیگر نبایدچطورمشکل پیش می آید؟

پاسخ داد :  حرف نمی زند ولی از سرتاپای خانه و زندگی من و بچه ها را ایراد و اشکال می داند. فحش می دهد و سروصدا می کند. جرات هم نداریم از خودمان دفاعی بکنیم. در طول این سال ها هرچه با او با زبان خوش حرف زدم، هیچ نتیجه ای ندیدم.  الان دیگر نمی توانم حتی به او سلام کنم.

بهرام واجبات شرعی را که اصلا انجام نمی دهد و به همه ی اعتقادات و ارزش های من بد و بیراه می گوید. چند بار خواستم اجازه بدهد ما جدا از او زندگی کنیم، اجازه نمی دهد. می گوید: همین زندگی هم برای تان زیاد است. اگر هم بخواهی طلاق بگیری، باید برای این همه که خرجت کردم، پولم را برگردانی.

سوال کردم: آیا زمینی که به نام شما کرده، به عنوان دریافت مهریه تان نبوده و از شما امضا نگرفته؟ پاسخ داد: بله او ادعا می کند با این زمین مهریه ام را داده  ولی من ادعای او را قبول ندارم و هیچ نوشته ای هم ندادم به او. الان فقط می خواهم راحت بشوم از دستش. دیگر دارم می میرم. چیزی از من به عنوان یک انسان باقی نمانده. بچه ها هم اصرار دارند که طلاق بگیرم تا آنها هم راحت بشوند.

پرسیدم: مگر شما امکان مالی برای تشکیل زندگی مستقل دارید؟

گفت: همیشه با کمک پدر و پسرم زندگی کرده ام، حالا هم همین کار را می کنم. من در این سال ها حتی اجازه ی دیدن پدرم را نداشته ام. چندین سال است او را ندیده ام. او ایران نیست و شوهرم اجازه نمی دهد برای دیدنش بروم. هرچه پدرم به بهرام  می گوید که من دارم می میرم. اجازه بده دخترم را ببینم. ولی اجازه نمی دهد. می گوید: آنجا می آید و دیگر بر نمی گردد. همه ی مدارک مرا پنهان کرده. اخیرا برای اینکه دست مرا ببندد، خانه ی محل زندگی مان را به نام دیگری کرده و اموالش را به نام دیگران زده که من دستم به جایی نرسد.

پرسیدم: مطمئن هستید؟

گفت: نه و نمی دنم در این مورد از کی بپرسم.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:

با توجه به صحبت زرینه خانم، معلوم است که در واقع همسرش به بیماری روحی مبتلاست. بنابراین ما این موارد را به وی توصیه کردیم:

  • ابتدا به جای جدایی، شما بهتراست به مشاور مراجعه کنید تا هم خودتان و هم همسرتان صحبت های تان را بکنید و نظر مشاور را بگیرید. همسر شما  حتی اگر برای محکوم کردن شما حاضربه صحبت با  مشاور شود، خوب است که بیاید و مشاور متوجه وضعیت ایشان می شود و راهنمایی های لازم و راه حل ها و مهارت های برخورد با او را  به شما آموزش دهد.
  • درهر حال طلاق در این سن و سال راه حل زندگی شما نیست. طلاق نگیرید و به اصرار بچه ها برای این کار اهمیت ندهید. اجازه بدهید اگر تصمیمی لازم باشد بگیرید، در وضعیت ثابت و معقولی باشد.
  • در عوض می توانید برای دریافت مهریه و اجرت المثل خود و نیز اجرت المثل سه دانگ از ساختمانی که شوهرتان از آن استفااده می کند، دادخواست بدهید و اقدام کنید.
  • برای اینکه از مالکیت خانه ی مسکونی خود اطلاع پیدا کنید می توانید به اداره ی ثبت مراجعه کنید و با ارائه ی عقدنامه، شناسنامه و کارت ملی، وضعیت فعلی ملک تان را سوال کنید تا با آگاهی هر اقدامی لازم باشد انجام دهید.

/انتهای متن/

درج نظر