باید زندگی در خوابگاه را ممنوع اعلام می کردند!

تصویری که دانشجویان مهاجر به شهرهای دیگر از خوابگاه دارند گاه تصویر خیلی سیاه و نازیباست و گاهی هم نسبتا قشنگ و مثبت. به دخت با چندتایی از دختران دانشجویی که این تجربه را داشتند، صحبت کرده است.

0

تصور کنید وقتی می خواهید یک لیوان چای بخورید، باید برای چند نفر دیگر هم چای بریزید یا حداقل اینکه بپرسید کسی چای می‌خورد یا نه؟ تصور کنید شما که آدمِ وابسته به خانواده‌ای بوده‌اید، مستقل‌شدن را یاد می‌گیرید… اینها تصاویر زیبایی‌ هستند که کنار همه‌ی حرف و حدیث‌هایی که درمورد خوابگاه‌های دانشجویی می‌شنویم وجود دارند و غیرقابل انکار. خاطراتی که بعد از گذشت سال ها، با خنده بیان می‌شوند و گاهی درد و یا لذتی را با خود انتقال می‌دهند. کاش که قسمت دردهایش کمتر بشود.

ریحانه دلش از خوابگاهش، زیادی پر است. می‌گوید: ما از خانه‌ی گرم و آغوش امن خانواده آمدیم اینجا؛ _خوابگاه دانشجویی یکی از دانشگاه‌های دولتی تهران_ جایی که اتاق چهار نفره‌اش به اندازه‌ی فشرده نشستن سه نفر کف زمین جا دارد. حریم شخصی معنا ندارد و به تبع آن اگر خودت چاره‌ای نیاندیشی، از دوربین و لپ‌تاپ و طلا گرفته تا قاشق و چنگال و چراغ خواب و پاک‌کن و کبریت، به راحتی نیست می‌شوند؛ چون هیچ کمد و کشو و قفسه‌ای – چه قفل‌دار، چه بی‌قفل- برای خودت نداری. راهروهایش تنگ و تاریک است. شیر آب حمامش معمولا خراب است. بهداشت آشپزخانه و سرویس‌های بهداشتی که حداقل است و در بهترین حالت ممکن چهارده نفر مشترکا از آن استفاده می‌کنند، به عهده‌ی خود دانشجوهاست تا مبادا یادگیری نظافت‌های سنگین در زندگی عادی فراموش‌شان شود!

 

ما را آوردند اینجا تا حریم شخصی‌مان را بگیرند

ساعت 5 غروب شود یا 9 فرقی ندارد. ساعت 9 دیرتر نباید وارد خوابگاه شوی. مشکلاتت با هم‌اتاقی‌ها و اتاق کناری‌ها و اتاق بالایی‌ها هم به خودتان مربوط است و بروید با هم بسازید… این که هم‌اتاقی‌ات فرهنگ زندگی جمعی  را نداشته باشد و نیمه شب با صدای بلند حرف‌های پشت تلفن‌اش از خواب بیدار شوی یا یک نفر از هم‌اتاقی‌هایت وظیفه‌ی زور گفتن به دیگران را بر عهده بگیرد و بی‌دلیل از همه بیگاری بکشد یا هرچه مواد غذایی بخری، قبل از این که خودت استفاده کنی، دیگران استفاده کرده باشند و تمام شده باشد یا به خاطر نماز خواندن‌ت مورد توهین و تمسخر قرار بگیری، اموری عادی هستند.

هفته‌ای یکی دو بار صدای جیغ و داد و دعوا شنیدن عادی است. وجود صف انتظار برای تلویزیون و سالن مطالعه و حمام عجیب نیست. توزیع شام در ساعت پنج عصر پدیده‌ای معمولی است. نبود لباسشویی و وجود یخچال‌هایی با درهای خراب و فریزرهای برفک‌زده هم از اصول اولیه‌ی ساخت یک خوابگاه است. حتی عادی‌ست که اتاق‌ها سیستم تهویه نداشته باشند و برای تغییر هوای اتاق مجبور شوی دستمال نم‌شده‌ای را در تمام اتاق تکان تکان بدهی تا هوا جریان پیدا کند. گوش‌هایت به شنیدن انواع حرف‌های رکیک عادت می‌کند. زانو هایت به پله آلرژی پیدا می‌کند. قیژ قیژ همیشگی تخت‌ها هم لالایی شب‌هاست …

ما را آوردند اینجا تا حریم شخصی‌مان را بگیرند. گوشه‌ای برای فکر کردن نداشته باشیم. کنجی برای عبادت پیدا نکنیم. آینه‌ای برای خیره‌شدن به خود، بدون پاسخ‌دادن به سوال‌های این و آن نیابیم. آوردند تا حساب همه‌ی کارهایمان دستمان بیاید که در چقدر ماه گذشته چند بار اتاق را جارو کردیم و چند بار آشپزخانه شستیم و چند بار … تا تمام حساب‌ها مادی شوند و تمام رابطه‌ها، مکانیزه. گوشه‌ای از شهر نشسته‌ایم و دلمان را خوش کرده‌ایم که در این شهر بزرگ، تختی برای خود داریم. غافل از این که خیلی از ارزش‌های انسانی‌مان را به خاطر همین تخت، زیر سوال برده‌اند…

اما طاقت‌م در تحمل آدم‌هایی که خیلی اختلاف عقیده با آنها دارم، بالا رفته است. زمان‌بندی زندگی‌ام منظم‌تر شده است. طبیعتا روابط اجتماعی‌ام هم گسترده‌تر شده است و آشپزی‌ام هم بهتر. کلا با شرایط غیر از آسایش خانه، سازگارتر شده‌ام. چون هر هفته به خانه می‌روم، خیلی راحت‌تر از بقیه دانشجوهای خوابگاه می‌توانم با این مسائل کنار بیایم. چون بقیه علاوه بر مشکلاتی که گفتم، دلتنگی ناشی از دوری خانواده را هم دارند. اما با همین مشکلات هم، حالا یا با کمک بعضی از بچه‌ها یا مسئولان خوابگاه سر بعضی از مسائل، کنار می آیم اما با بعضی از مشکلات هم کنار نمی‌آیم و غر می‌زنم. به درس هم با توجه به شرایطی که دارم، خیلی کم پیش می‌آید که درست و حسابی رسیدگی کنم.

 

خوبی های خوابگاه هم کم نیست

زینب از کسانی است که وقتی از تجربه زندگی در خوابگاه می گوید، آن را مثبت و به دردبخور توصیف می کند:

من از سال 84 تا 90 در خوابگاه یک دانشگاه دولتی در تهران زندگی می کردم. من در مجموع ذهنیت بدی از خوابگاه ندارم. چون به نظرم خوابگاه ما کلا خوابگاه بدی نبود . از نظر نظافت خوب بود. کنترل و نظارت روی دانشجوها طوری بود که اگر لازم بود با خانواده ها  در مورد بچه های شان تماس می گرفتند. اگر دانشجویی مشکل مالی داشت سعی می کردند کمک هایی به او داشته باشند. شاید غذای خوابگاه البته خیلی برای دانشجوها رضایت بخش نبود و به آن ایراد داشتند. اما امور دیگر مثل کتابخانه مجهز واتاق مطالعه خوبی داشتیم که یک جو رقاتبی خوبی برای درس خواندن و پبشرفت تحصیلی برای ما ایجاد می کرد. پزشک روان شناس داشتیم که بچه ها اگر دوست داشتند هفته ای یکی دو بار می توانستند برای مشاوره به او مراجعه کنند. یک گروه برنامه مذهبی داشیتم که در نمازخانه به مناسبت ها برنامه می گذاشت مخصوصا در اعیاد مذهبی و من می دیدم که دانشجویان غیر مسلمان و غیر ایرانی که داشتیم هم در این برنامه ها شرکت می کردند. اینترنت خوابگاه هم بد نبود ما به راحتی کارهای مان را با آن انجام می دادیم.

کلا به نظر من یک چیز خوب خوابگاه این است که شما با فرهنگ های مختلف آشنا می شوی و یاد می گیری که با همه آنها خودت را سازگار کنی . اینطوری قدرت انعطاف پذیری آدم بالا می رود طوری که در آ ینده هم یه درد زندگی آدم می خورد. چون شما در خوابگاه هم  مثلا با آدم وسواسی سروکار پیدا می کنی و هم با آدم بی مبالات و شلخته و سعی می کنی هر دو را به سمت تعادل ببری و قدرت تحمل خودت را هم زیاد می کنی.خوابگاه به نظر من آدم را مسئولیت پذیر می کند. ال ته اشکال هایی هم دارد مثل این که اگر هم اتاقی خیلی ناجوری از نظر اخلاقی و رفتاری داشته باشی ممکنه رویت اثر منفی داشته باشه یا اعصابت خیلی به هم  بریزه.

 

چون از خانواده دور هستند، زود عصبی می‌شوند!

تبریزی است اما در یکی از خوابگاه‌های تهران ساکن است. تک دختر خانه است و مشکلاتش را اینطور بیان می کند: عمده مشکلات من در خوابگاه، بهداشتی است. یک‌سری از افراد خوابگاه، بهداشت را در اتاق‌ها و آشپزخانه و سرویس بهداشتی رعایت می‌کنند اما یک سری، واقعا مشکلاتی به وجود می‌آورند. حتی افرادی هستند که شیر آب را باز می‌گذارند و توجهی به این مسئله ندارند. خیلی از بچه‌ها دچار عفونت مثانه یا قارچ می‌شوند. من در خوابگاه، رفتارهای غیربهداشتی و سلامتی می‌بینم که واقعا گاهی از تحملم خارج است. به‌نظرم در کنوانسیون حقوق بشر در جهان باید زندگی در خوابگاه را ممنوع اعلام می کردند.

اکثر افراد خوابگاه، چون از خانواده دور هستند، زود عصبی می‌شوند و حالت دفاعی به خودشان در برخورد با مسائل مختلف می‌گیرند. خیلی‌ها فکر می‌کنند چون پول اتاق را داده‌اند، پس هر طور که بخواهند زندگی می‌کنند و هر کسی باید فقط رعایت حال خودش را بکند. درحالی که زندگی در خوابگاه چون گروهی است، باید حال خودمان را تاجایی‌که حق کسی ضایع نشود در نظر بگیریم.

مشکلات اعتقادی اما، خیلی زیاد است که بسیار روی افراد خوابگاه تأثیرگذار هم هست، چون از خانواده هم دور هستند، لزومی نمی‌بینند رفتار تا به حال شان را ادامه دهند و گاهی هم آدم می بیند بعضی ها حتی وجود خدا را منکر می‌شوند. برخی افراد دوست دارند همرنگ جماعت بشوند و مثلا سیگارکشیدن را جزو افتخارات خود می‌دانند.

اینترنتی که برای خانه مناسب است را برای خوابگاه صد نفره درنظر می‌گیرند و این در حالی‌ست که اکثر بچه‌های دانشگاه بخاطر درس‌ها به اینترنت نیاز دارند.

 

همیشه در خوابگاه معتکفیم، حواسمان نیست فقط

مسئولین هم در برابر مشکلاتی که از خوابگاه می‌گوییم، جبهه می‌گیرند و دوست دارند ثابت کنند که خوابگاه‌شان جزو بهترین‌هاست. درحالیکه مثلا در خوابگاه ما هیچ کمدی وجود ندارد و همه باید وسایل‌شان را زیر تخت بگذارند. یعنی نصف زیر تخت برای فرد تخت بالایی و نصف زیر تخت برای فرد تخت پایینی است. وقتی عکس معتکفین در مساجد را می‌دیدم، فکر می‌کردم ما همیشه در خوابگاه معتکفیم، حواسمان نیست فقط!

شلوغی محیط هم استرس‌زاست و بیشترین پرخاش‌ها از کسانی که در خوابگاه زندگی می‌کنند، بخاطر این شلوغی و انرژی منفی آن است. همیشه هم از وسایل کهنه و قدیمی استفاده می‌شود که دلیل اصلی خراب‌شدن لوازم خوابگاه هم همین است. در حالی که باید وسایل نو استفاده کنند تا دیرتر نیاز به تعمیر داشته باشد. 

بدی دیگر بودن در خوابگاه این است که حاشیه امن نداریم. در خانه که باشی، در اتاق را می‌بندی و می روی در تختت اما اینجا نمی شود. اینجا خانمی که سرپرست است و۹۰۰ تا دانشجوی دختر دارد، هنوز فکر می کند، رنگ‌کردن مو یعنی ازدواج، بعد می‌رویم به منطق وجودی گشت گیر می دهیم؟

/انتهای متن/

درج نظر